تقصیر خودم بود.
از اول هم تقصیر خودم بود که در همان دیدار اول چشمهایم را به او تعارف کردم.
او هم با کمال میل تعارفم را پذیرفت.
تعارفی که به خیلیها کرده بودم و اصلا این تعارف تکیهکلام من بود.
از همان روز دیگر هیچ چیز را درست نمیبینم.
بگذارید راستش را بگویم دیگر اصلا نمیبینم...
(نویسنده ی این متن من نیستم،نمی دانم کیست،اما دمش گرم :) )
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 11
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 26
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 18
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 24
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 47
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 37
امروز سعی کردم تا به جای رسم و رسومات همیشگی و تبریک های تو خالی،کاری کنم که حال دلم از این عید خوب باشد
نهج البلاغه را باز کردم و از عظمت کلام این مرد استثنایی شگفت زده شدم...
این آمد: هنگامی که از چیزی می ترسی،خود را در آن بیفکن،زیرا گاهی ترسیدن از چیزی،از خود آن سخت تر است.
و حیفم می آید که این یکی را هم اینجا ننویسم:
بدی را از سینه دیگران،با کندن آن از سینه خود ریشه کن نما...
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 32
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 13
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 33
برچسب : نویسنده : 3serendipiti4 بازدید : 33